BIDBUX
BIDBUX
کسب درآمد اینترنتی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1386برچسب:ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم, حمیدرضا رجایی, توسط ادمین |

 

 

حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هرروز کــم کـم می‌خوریم

آب می‌خواهـم سرابم می‌دهند

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب

از چـــه بیـــدارم نکردی آفتـــاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهـــی بودم و دارم زدند

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شبه  بیــداد  آمد  داد   شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام

تیشه زد بـر ریشه ی اندیشه‌ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافـــرم دیگر مسلمانــــی بس است

در میان خلق سردر گم شدم

عاقبت  آلــــوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می‌کنم

هـر چــــه در دل داشتم رو می‌کنم

من نمی‌گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیـچ نشنفتن بس است

روزگــارت بــــــاد شیـرین ، شاد باش!

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

نیستم از مردم خنــــجر به دست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستــم بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می‌بارد چون لب تر می‌کنم

طالعم شوم است باور می‌کنم

من که با دریا تلاطم کرده‌ام

راه دریا را چـــرا گم کرده‌ام

قفل غـــم بر درب سلولـــم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی‌گویم که خاموشم مکن

من نمـــی‌گویــم فراموشم مکن

من نمی‌گویم که با من یار باش

من نمی‌گویم مرا غمخوار باش

آه ! در شهر شما یاری نبود

قصه هایــم را خریداری نبود

راه رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خــــون مــی‌چکد

خون صد فرهادو مجنون می‌چکد

خسته‌ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسـرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

گویـی از فرهاد دارد ریشه ام

عشق از من دور و پایـم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایـم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس آیا فکرما را کرد؟ نه

فکر دست تنگ مـا را کرد؟ نه

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه

هیــچ کس اندوه مـا را دید؟ نه

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر کـــه با ما بود ازما می‌گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از ایــن و آن پرسیدنـــی است

گاه بر روی زمین زل می‌زنم

گاه بــر حافظ تفأل مـــی‌زنم

حافظ ِ دیوانــــه فالــم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

 

« ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم

 

 خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»


 

حمیدرضا رجایی


نظرات شما عزیزان:

ساعت16:28---11 بهمن 1391
بلاگتون رو ديدم ازش خوشم اومد
گفتم شما که توي کار IT هستيد حتما فضاي مجازي رايگان بدرتون ميخوره
بريد توي سايت دراپ باکس http://db.tt/fCCIPTFG و اونجا يه اکانت درست کنيد تا 16 گيگا بايت
فضاي رايگان ميده و ميتونيد فايلهاتون رو روي گوشي موبايل توي لپ تاپ خونه يا کامپيوتر شرکت يا دانشگاه يا
هرجاي ديگه بهش دست رسي داشته باشيد. البته يه نرم افزار کوچيک هم داره که بايد نصب بشه تا بطور کامل و راحت
بتوني مثل فولدر هاي توي ويندوزت ازش استفاده کني.راستي اين پروژه کار يه دانشجوي ايراني به نام آرش فردوسي
و دوست امريکايي است تا حالا بالاي 500 ميليون يوزر تونستن جذب کنن .
کار منو که خيلي راه انداخت حتما به درد شما هم ميخوره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: